رویای شیرین

ساخت وبلاگ

یه وقتایی فقط به سرم میزنه لباس بپوشم با یه جفت کفش اسپرت و یه کیف پر پول .با یه ماشین گازشو میگرفتم.پیش به سوی بازار.واسه خودم خرید کنم .برم ترشی بخرم.ترشی میوه  ها.ترشی الو جنگلی.میشستم سیر دلم میخوردم .تو شهر یه کم دور میخوردم .صدای اهنگ ماشینم زیاد میکردم .شیشه هارو هم میدادم پایین. وای که چه هالی میده .یه روز برا خودت باشی.گوشیت زنگ نخوره.بعدشم غروب که شد بری سر یه بلندی که شهر زیر پات باشه .یه کم دور و ورتو نگاه کنی که کسی نباشه .بعد بری بلند از ته دلت داد بزنی .بگی خدا دمت گرم .وقتی داد میزنی همه چی میریزه بیرون ; چیزی که خیلی وقت بود  گلوتو چنگ میزد .تمام بغضات هر چی انرزی تو تمام این مدت داشتی و میخواستی تخلیه اش کنی اما میون اون همه شلوغی که نمیشه حتی حرفم بزنی.خلاصه سرتو درد نیارم.همه رو میریزی بیرون.اخرشم یه نفس راحت میکشی.چقد حال میده ..............

یکی زد تو سرم............ای بابا چرا میزنی

واقعیت بود...گفت ...بشین سر جات بچه ....چقد واس خودت خیال میبافی .

+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۶/۰۶/۰۱ساعت ۹:۷ ب.ظ توسط معصومه |
حرف دل...
ما را در سایت حرف دل دنبال می کنید

برچسب : رویای,شیرین, نویسنده : 13771202monjez بازدید : 92 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 10:54